طاها جانطاها جان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

♫♫ دلنوشته های مرضیه ♫♫

 

 

طاها متولد سال اسب

 

 

18 ماهگی پسرم

18 ماهگیت مبارک پسر عزیزم.این ماه خیلی نگران بودم بخاطر واکسن 18 ماهگیت شنیده بودم سخته.روز 16 آذر صبح زود آماده شدیم بریم بهداشت که دیدیم وایییییییییییی چقدر برف اومده.دیدن برف سرحالم کرد و یکم حال و هوام خوب شد.واکسنتو روی دوتا پاهات زد و توام حسابی جیییییغ کشیدی اما سریع آروم شدی.مامان بزرگ سهیلا رفت برات بستنی بخره من و بابایی زود بردیمت خونه آخه درد پاهات بیقرارت کرده بود.خونده بودم باید بعداز واکسنت حسابی راه بری که دردتو کم کنه.بابایی با دل نگرانی رفت سرکار من و بابابزرگ عباس دستتو گرفتیم و دور تا دور خونه رو با هم راه رفتیم بازی کردیم اما هرچنددقیقه شلوارتو میکشیدی پایین و فوتش میکردی.جاش خیلی ورم کرد اما روز اول سخت بود مخصوصا شب ک...
20 آذر 1394

17 ماهگی دلبندم

    دلم ضعف میرود برای دنیای مادری دنیایی که متعلق به خودت نیستی همه جا حضور کسی را احساس میکنی که آنقدر بی پناه است که آغوش تو آرامش میکند آنقدر کوچک است که دستهای تو هدایتش میکند آنقدر ضعیف است که شیره جان تو پرورشش میدهد مادری را دوست دارم …………. چون به بودنم معنا میدهد چون ارزشم را به رخم میکشد و یادم میدهد هزار بار بگویم ((جانم ))کم است برای شنیدن ((مادر ))از امانت خدایم مادری را دوست دارم ……… هرچند در آیینه خودم را نمیبینم آن زن خسته …. ژولیده و کم خواب در قاب آیی...
17 آبان 1394

16 ماهگیت مبارک پسرم

      گل من 16 ماهه شد الهی مامان دورت بگرده عزیزم.خیلی ناراحتم چون بدجور سرماخوردم حتی نمیتونم بغلت کنم یا ببوسمت و باهات بازی کنم.توام ناراحتی مدام میای خودتو میچسبونی بغلم و برام بوسمیفرستی اما بازم بغلت نمیکنم پیش خودت حتما میگی چی شده   اما بهت قول میدم وقتی کاملا خوب شدم حسابی جبران کنم برات عزیزم کارهای جدید گل پسر: وقتی رامبد میگه نفس بگیرید دستاتو بالا میبری و فوت میکنی بعد میخندی میگه به به توام تکرار میکنی شروع کردی به لالا گفتن صدای کلاغ و گربه و گاو وقورباغه و اردک رو کامل همراه با عروسکاشون میگی و دل مامان و بابا رو میبری. مشغول تماشای خندوانه ...
18 مهر 1394

15 ماهگی طاها جون

  سلام گل مامان.امروز 15 ماهه شدی.مبارک باشه عزیز دلم.هزار ماشاالله خیلی فعالی و من از صبح تا شب فقط دنبال جنابعالیم.دو روز بود من و بابا خیلی ناراحت بودیم چون تازگیا سرتو محکم میکوبیدی دیوار و جاش قرمز میشد تا اینکه بابایی از نت علتشو پیدا کرد.البته علتهای زیادی بود که بچه ها سر به دیوار میزنن اما تو بخاطر دندوناته بجز دندونای آسیاب بالا و پایینت که جوانه زدن دندونای نیش بالاتم دارن درمیان حسابی کلافه ای و بهانه گیر.دستاتم که دیگه به یه انگشت راضی نیستی سه چهار تایی انگشت میخوری بعضی وقتاهم دندونات به گوشت مامان و بابا کار میکنه  من و بابایی هم... وقتی میگم بیا بغل مامان میگی ننننننننههههههههههه...
17 شهريور 1394

مرواریدهای جدید

الهی مامان قربونت بره امروز1سال و 2 ماه و 23 روزت بود 13 و 14مین مرواریدتم امروز دیدم جوانه زده بود مبارکت باشه عزززززززززززززززززیییییییییییییییززززززززززززززم ...
9 شهريور 1394

راه رفتن گل پسرم

دیشب 1394/05/19 بالاخره خودت بدون کمک از روی زمین بلند شدی و راه رفتی چقدر لحظه ی شیرینی بود این لباسم دیشب مامان جونم برات خرید مبارکت باشه نفسم   یه روز خوب خدا نی نی بلند شد از جا جیغ میزد و میخندید اوشروع کرد به تاتا میخورد زمین پامیشد نی نی خسته نمیشد می افتاد و میخندید دوباره سرپامیشد مامان جون مهربون بابا با لب خندون کف زدن های اونا چه کیفی داره آخ جون چه حالی داره کودک راه میره بی رورو وک تاتا تاتا میکنه میره بدون کمک     ...
20 مرداد 1394

14 ماهگی طاها جان

سلام گل مامان.عمر شیرینم . ماهگیت مبارک عزیزم عکسهای طاها جون   اینجا عاشق این بودی خودتو قایم کنی بگم طاها کووووو تا بیای بیرون عمر من قربون حمام رفتنت عشق مامان تلاش طاها جونم برای اینکه سیمو به پریز بزنه آخ آخ از دست این وروجک هرچی گم بشه باید بریم از زیر مبل پیداش کنیم.همه وسایلارو میبری میندازی زیر مبل بعد جیغ میزنی که درش بیارم نشانه های استقلال طاها زندگیم دیگه خودت میخوای روی پاهای کوچولوت بایستی.راه افتادنت مبارک ...
17 مرداد 1394

راه رفتن طاها جان

ووووووووووووای که چقدر خوشحالم امروز 1 سال و 1 ماه و 19 روزت بود عزیزم.چند وقتی میشه که دستاتو میگرفتی به وسایل خونه و راه میرفتی دو روز پیشم پاهاتو بلند میکردی که خودت راه بری. اما امروز به بهانه ی بستنی همینطوری صدات کردم گفتم بیا بستنی بخور دیدم یه قدم اومدی جلو و دستمو گرفتی.منم که از خوشی دیوونه شدم تا چند بار به بهانه بستنی اومدی طرفم و منم کم کم ازت فاصله گرفتم تا زیباترین اتفاق زندگیمو  تماشا کنم.امروز 10 قدم خودت تنهای تنها راه رفتی.آخ عمر من فدات فقط راستی داشتم وبلاگی رو میخوندم که مادرهای عزیز در مورد این که بچه هاشون شیطون و اذیت کارن و مادرا عصبی شده بودن و حتی بیشترشون بچه هاشونو به حدی کتک زده ب...
5 مرداد 1394

شیرین کاریات

اول از آشپزخونه شروع میکنم.خدا نکنه من برم آشپزخونه بدو بدو میای دنبالم اول میری سراغ لباسشویی      دکمه هاشو میزنی خاموشش میکنی دستاتو باهاش میچرخونی میگی  زززززززززز یعنی میچرخه هرچی قابلمه هست درمیاری بیرون میکوبی به هم شعله ی گازو ززززززززیاد میکنی چند بار نزدیک بوده غذامون بسوزه.در یخچالو باز میکنی و فرار میکنی میری  جای برنح و حبوبات رو یاد گرفتی خودت میری کابینتو باز میکنی و همه رو میریزی منم در تمام حالات  از مبل و تلویزیون و ناهار خوری و ...از همه چی بالا میری.دوستداری تو حمام آب بازی کنی ولی حمامت نکنم.کشو لباسارو که باز میبینی دونه دونه لباس درمیاری دوباره پرت میکنی توش میگیم سگه چی...
2 مرداد 1394