طاها جانطاها جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

♫♫ دلنوشته های مرضیه ♫♫

لباس محرمی

این عکس رو روز شیرخوارگان حسینی ازت گرفتم البته نشد بریم بیرون گل من.امام حسین ع  نگه دار همه ی بچه ها باشه انشاالله   اینم لباس خرگوشیت که حسابی خوردنی میشی گل مامان فقط میگم زندگی منی طاها اینجا دایی رضا اومده بود پیشت اما شما خواب بودی بخاطر همین بصورت نمادین بغلت کرد عزیزم. ...
10 آبان 1393

محرم 93

                                       کسی چه میداند شاید "یاسین" همان "یاحسین" بی سر باشد..... ...
3 آبان 1393

بدون عنوان

امروز مامان و بابام رفتن چقدرجاشون خالیه طاهای عزیزم مادربزرگ و پدربزرگ عزیزت برات لباس گرم و خوشگل خریدن دستشون درد نکنه.حسابی توی این لباس خوردنی میشی عزیز دل مامان.     این لباسم عمو مهرداد برات خریده عزیزدلم دستش دردنکنه.چند روز دیگه ماه محرم شروع میشه و برات میپوشمش  ...
2 آبان 1393

مهمان های عزیز

امروز مامان و بابای عزیزم اومدن پیشمون.خیلی خوشحالم و طاها جونمم حسابی میخنده.چند روزه هوا خیلی سرد شده و بارون شدیدی میاد .این قشنگترین پاییز عمرمه چون توام همراه من و بابامحمدی دلبندم. این عکس روز واکسنته که تب کرده بودی اما میخندیدی که نگران نباشم.الهی من بمیرم ​                                           ​ ​ بغل باباجوون نشستی الهی فدات بشم من  با این دلبریات عشقم   تازگیا پاهاتو میذاری زمین و باسن و کمرتو میدی بالا.آفرین پسر گلم   فدای بغضت فدای لبهات طاهای من عمر...
27 مهر 1393

4ماهگی طاها جان

  17 مهر 4 ماهه شد گل مامان و بابا  ماهگیت مبارک اما اصلا روز خوبی نبود.رفتیم واکسنتو زدیم چقدر گریه کردی الهی بمیرم .دو روز تب کردی و توی خواب ناله میکردی و قلبم آتیش میگرفت.تاصبح دستمال خنک میذاشتم روی پیشونی ماهت تا خدا رو شکر تبت پایین اومد.اما شب توی بغلم بودی و آروم میچرخوندمت اما یهو شروع کردی جیغ زدن و انقدر گریه کردی که منو بابا نگران شدیم با لباس توخونه رفتیم توی کوچه ماشینو روشن کنیم بریم دکتر.باچه وضعی رفتیم دکتر همه جاتو معاینه کرد و گفت خدارو شکر چیزی نیست احتمالا شکمش درد میکنه.شربت بهت داد و برگشتیم خونه و تو تمام یک ساعت رفت و برگشت گریه کردی و تو بغلم بیحال بودی.چقدر گریه کردم.بالاخره توی بغلم خوا...
20 مهر 1393

عکسهای طاهاجان(2)

الهی فدات که موقع خواب دستهاتو میگیری عمرم.باید آهنگ شاد بزاریم کلی من و بابا برقصیم تا بخوابی  من فداااااااای چشمات و لبهات که با حرص دستمو میخوری ​ ​ پسرم طاهای عزیزم خیلی دوستت دارم همه ی زندگیمونو به پات میریزیم.امیدوارم وقتی بزرگ شدی از من و بابا راضی باشی ...
9 مهر 1393

فصل پاییز

پسر عزیزم طاها جان امروز اول مهر بود و تو اولین روز از فصل پاییز رو توی زندگیت تجربه کردی و امسال به زندگی من و بابا گرمای بیشتری بخشیدی.خیلی دوستت داریم.   اینم چندتاعکس زیبا از پاییز این عکسم بخاطر اینکه سال اسب متولد شدی میزارم   ...
1 مهر 1393

مامان مرضیه

سلام دوستهای من و مامان مرضیه.امروز دومین سالگرد ازدواج مامان بابامه. دوست دارم توی شادی ما شریک بشید.به افتخارشون:     منم خودمو بهشون هدیه میکنم     ...
27 شهريور 1393