17 ماهگی دلبندم
دلم ضعف میرود برای دنیای مادری
دنیایی که متعلق به خودت نیستی
همه جا حضور کسی را احساس میکنی که آنقدر بی پناه است که آغوش تو آرامش میکند
آنقدر کوچک است که دستهای تو هدایتش میکند
آنقدر ضعیف است که شیره جان تو پرورشش میدهد
مادری را دوست دارم …………. چون به بودنم معنا میدهد
چون ارزشم را به رخم میکشد
و یادم میدهد هزار بار بگویم ((جانم ))کم است برای شنیدن ((مادر ))از امانت خدایم
مادری را دوست دارم ………
هرچند در آیینه خودم را نمیبینم
آن زن خسته …. ژولیده و کم خواب در قاب آیینه را تنها وقتی میشناسم که دستهای فرشته ای به گردنم گره میخورد
و باخنده از من میخواهد که عکسی دو نفره بگیریم
و آنوقت هست که من زیبا میشوم و زیباترین ژست دونفره را در قاب آیینه حک میکنم
مادریم را خیلی دوست دارم.
طاهای عزیزم...کوچولوی خونه ی ما
تا الان اکثر حیوانات و صداهاشونو یاد گرفتی.سلام و خداحافظی کردنم با دست انجام میدی.هنوزم عاشق دالی بازی کردنی الهی فدات.توی پارکم بیشتر از بازی کردن دوست داری بری برگ درختهارو بکنی و روی چمن بدویی یا با وسیله ورزشیا بازی کنی.خوش بحالت چه دنیای شادی داری عزیزم.تا میتونی ازش لذت ببر