18 ماهگی پسرم
18 ماهگیت مبارک پسر عزیزم.این ماه خیلی نگران بودم بخاطر واکسن 18 ماهگیت شنیده بودم سخته.روز 16 آذر صبح زود آماده شدیم بریم بهداشت که دیدیم وایییییییییییی چقدر برف اومده.دیدن برف سرحالم کرد و یکم حال و هوام خوب شد.واکسنتو روی دوتا پاهات زد و توام حسابی جیییییغ کشیدی اما سریع آروم شدی.مامان بزرگ سهیلا رفت برات بستنی بخره من و بابایی زود بردیمت خونه آخه درد پاهات بیقرارت کرده بود.خونده بودم باید بعداز واکسنت حسابی راه بری که دردتو کم کنه.بابایی با دل نگرانی رفت سرکار من و بابابزرگ عباس دستتو گرفتیم و دور تا دور خونه رو با هم راه رفتیم بازی کردیم اما هرچنددقیقه شلوارتو میکشیدی پایین و فوتش میکردی.جاش خیلی ورم کرد اما روز اول سخت بود مخصوصا شب که تب کردی و من تمام شب از نگرانی مدام بیدار میشدم و تبتو چک میکردم.خداروشکر صبح که بیدار شدی دیگه تب نداشتی و کم کم ورم پاهات خوابید.آخ تموم شد تا رفتن به مدرسه هوررررررررررررررررا
و عکسها:
طاهای مامان در حال نقاشی کردن.تمام خونه روی فرشها..مبلها..روی دست و پاهات حتی روی یخچالو خط کشیدی
من عاشق لیموشیرینم مامان جوووووووون
طاها توی یه روز پاییزی سرد مشغول برگ بازی.واقعا رنگ درختها خوشگله
روز واکسن طاها جان و اولین برف پاییزی
و اینم حای واکسنت آخ که مامان فدای پاهای کوچولوت