شیرین کاریات
اول از آشپزخونه شروع میکنم.خدا نکنه من برم آشپزخونه بدو بدو میای دنبالم اول میری سراغ لباسشویی دکمه هاشو میزنی خاموشش میکنی دستاتو باهاش میچرخونی میگی زززززززززز یعنی میچرخه
هرچی قابلمه هست درمیاری بیرون میکوبی به هم
شعله ی گازو ززززززززیاد میکنی چند بار نزدیک بوده غذامون بسوزه.در یخچالو باز میکنی و فرار میکنی میری
جای برنح و حبوبات رو یاد گرفتی خودت میری کابینتو باز میکنی و همه رو میریزی منم در تمام حالات
از مبل و تلویزیون و ناهار خوری و ...از همه چی بالا میری.دوستداری تو حمام آب بازی کنی ولی حمامت نکنم.کشو لباسارو که باز میبینی دونه دونه لباس درمیاری دوباره پرت میکنی توش
میگیم سگه چی میگه میگی هاپ هاپ
تا خندوانه شروع میشه دست میزنی و هیجانی میشی
تاب تاب بازی خیلی دوست داری.بابابزرگ عباس برات تاب خرید که کلی تاب بازی کنی و عکسهارو بعدامیزارم.
طاهای عزیزم اینو بدون قلب من مثل پازله با بدنیا اومدن تو یه تیکه از پازل قلبمو بیرون از وجودم گذاشتم و هیچ چیز و هیچکس جز خدا نمیتونه تو رو از من و بابا بگیره
خیلی دوستت داریم طاها