طاها جانطاها جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

♫♫ دلنوشته های مرضیه ♫♫

تولدت مبارک قلب من

سلام.از دوستای خوبم خیلی ممنونم که این مدت منو با نظرشون خوشحال کردن و تنهامون نذاشتن.بالاخره لطف خدای مهربون شامل من شد و خونمونو آوردیم کرج.این مدتم که نبودم کلی درگیر خونه پیدا کردن و جابجایی و... بودم. شکرت خدای مهربونم.و اما طاهای عزیزم.دندونای خوشگلت 10 تا شده دو تا دیگه تو راهه لثه های نازت متورم شده.خودت از مبل بالا میری.از اینکه بگیم طاها کوو خوشت میاد و قایم میشی.از برنامه خندوانه خوشت میاد و دست میزنی یکسالگی خوشگلم.تولدت مبارک پسر کوچولوی من   رفتیم حرم حضرت معصومه با بابا و مامان عزیزم 11ماهگی طاها جان 10 ماهگی زندگیم ماهگی طاها جان ...
26 تير 1394

بدون عنوان

الهی قربون قد و بالات روز دوشنبه 1393/10/29 دوتا دندون خوشگل دیگه توی فک بالات به دندونات اضافه شدوحالا 6 تا دندون داری. اینم عکس دندونت نمیذاری از همشون عکس بگیرم ...
1 بهمن 1393

دلبریهای طاهایی

سلام گلم.دو روزه داری میگی بابا بابا بابا اون وسطا یه ماما هم میگی الهی من دورت بگردم برای صدای نازنینت.از آهنگ تبلیغ تلویزیون خوشت میاد و سریع سرتو میچرخونی نگاش کنی.من یا بابا از جلو چشمت بریم سرتو بلند میکنی دنبالمون میگردی.وقتی میخوام شیرت بدم حسابی ذوق میکنی و بپر بپر میکنی و میخندی. خیلی زرنگی ماشاالله دست خودتو میذاری گوشه های لثت اما دست منو میبری زیر دندونای تیزت توی حمام دوسداری آب بازی کنی عاشق بازی کردنی و من عاشق توام طاها.شدی تک تک نفسهای مامان ...
23 دی 1393

7 ماهگی طاها جووووووونم

امروز 7 ماهت پر شد عزیز دل مامان. خیلی ماه خوبی بود هر روز ماشاالله شیرین تر میشی...غذاخور شدی..از همه مهمتر دندون درآوردی آخ قربون مرواریدای قشنگت.2تامروارید بالا 2 تا مروارید پایین.93/10/03 متوجه شدم لثه های خوشرنگت ورم کرده و اول از پایین مرواریدات درومد دو روز بعد مرواریدای بالاتم خودشونو  نشون دادن..وای که چه لحظه ای بود از امروز زرده تخم مرغ شروع کردم بهت دادم با کره و سوپت و مواد بیشتری اضافه کردم بهش.خیلی بهم وابسته ای و شبا دستتو میندازی دور گردنم.طاهای من خیلی لحظات شیرینی رو دارم با تو عزیزم.خیلی دوستت دارم عکسای این ماهت زندگی مامان و بابا: الهی فد...
17 دی 1393

هتل جمشید

93/09/18 برای شام رفتیم هتل جمشید خیلی خوش گذشت البته شما سر شام خوابت برد و منم با خیال راحت شام خوردم اینم چندتا عکس عمومهرداد و طاها جوووونم مامان و طاهایی اینم عکسهای فردات بعد از واکسنت الهی بمیرم تب کردی.چقدر سخت گذشت به من و بابایی که تو جگرگوشمون جلوی چشممون گریه میکردی   الهی من فدای جای واکسنت ...
20 آذر 1393

6 ماهگی طاها جووونم

ماهگیت مبارک عشقم. آخ جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون دلم   ماشاالله  هر ماه بزرگ و بزرگتر میشی..شیرین و شیرین تر...چقدر این روزا زود میگذره عزیزدلم.فردا واکسن داری و من بازم نگرانم.راستی غذای کمکیتو شروع کردم.ذوق دارم آخه دوره ی جدیدی شروع شده برامون.. دوستت دارم عمر من   ...
17 آذر 1393

مسافرت

الان که دارم مینویسم بارون خیلی شدیدی میاد و هوا حسابی سرده.طاهای عزیزم خیلی خوشحالم که تو رو دارم دلبندم.داشتم به این فکرمیکردم که تا وقتی بزرگ بشی فرصت دارم حسابی بغلت کنم و ببوسمت و از این لحظه های شیرین لذت ببرم چون تکرار شدنی نیست.قتی بغلت میکنم حسابی چنگم میزنی و موهامو میکشی که حسابی دردم میاد.خودتو میدی عقب و صورت ماهت رو روبروی صورتم نگه میداری و حرف میزنی بعد نگاه وسیله ای که میخوای میکنی..میگی یعنی بهت بدیمش.یه توپ فوتبالی کوچولوام داری که خیلی دوسش داری و با پاهای کوچولوت بهش ضربه میزنی.همه چی برات جالب شده تمام خونه رو زیر و رو میکنی و ذووووووووووووق میکنی.آخ که من عاشق کاراتم و از همشون لذت میبرم. این چند روزم که نبودیم رفتی...
6 آذر 1393

5 ماهگی طاها جان

امروز عزیز دلم 5 ماهه شد هورررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررا طاهای عزیزم...دلبندم ماهگیت  مبارک همه ی وجودم.قلب مامان. تازگیا وقتی چیزی دستمه دستهای کوچولوتو دراز میکنی و ازم میگیریش وقتی که وسیله ی دیگه ای میگیرم دستم ..اون که دستته میندازی زمین و دوباره اونی رو میخوای که دست منه.ای ی ی ی جاااااااان من خداروشکر که تو رو دارم طاها جان عکسهای جدیدت: بعدازحمامت نمیذاری کلاه روی سرت بمونه این کلاهم خودم برات بافتم.     ...
17 آبان 1393

بدون عنوان

حسین فریاد می زند: "هل من ناصر ینصرنی؟" و من درحالی که نمازم قضا شده است می گویم: لبیک یاحسین! لبیک... حسین نگاه می کند لبخندی می زند و به سمت دشمن تاخت می کند... و من باز می گویم: لبیک یاحسین!لبیک... حسین شمشیر می خورد من سر مادرم داد می زنم و می گویم: لبیک یا حسین!لبیک... حسین سنگ می خورد، من در مجلس غیبت می گویم: لبیک یا حسین! لبیک... حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می آید و من در پس نگاه های حرامم فریاد میزنم لبیک یا حسین ! لبیک... حسین رمق ندارد باز فریاد میزند: هل من ناصر ینصرنی؟ من محتاطانه دروغ میگویم و باز فریاد می زنم: لبیک یا حسین لبیک... حسین سینه اش سنگین شده است، کسی روی سینه است، ح...
13 آبان 1393